ننه جون(مادربزرگ)
تقدیم به همه مادربزرگهای مهربان سده
در را برویم میگشایی وخاطرات کودکیم را برایم زنده می کنی از جلوی در کنار میروی و میگویی خوش اومدی،چهره مهربانت همیشه حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
حیاط جاروکرده خانه ات،دیوارهای کاهگلی وخوشه های درخت انگور اولین چیزی است که نظرمرا جلب میکند.
دست به کمر سراغ سماور می روی غل غل آن شاید نشانی از غوغای دلت باشد،چایی میریزی و دست مهربانت را که انگشتر عقیق آن خودنمایی میکند بسویم میگیری و تعارفم میکنی....
برایم حرف میزنی ازاینکه پسر بزرگت مدتهاست سری بهت نزده است و پسر دیگرت برای گذران زندگی دوشیفت کار میکند دخترت هم بچه ها امانش را بریده اند.
از خوبی و بدی روزگار می گویی تیک تاک ساعتت شنیده میشود لحظه ها در گذرن از مریضیهایت میگویی و انبوه داروهایت را نشانم میدهی میگویی چشهم هایم کمسو شده و من متعجبم که توبا این چشمهای کمسو روزهای عاشورا چقدر اشک میریزی.
رادیوی قدیمیت را روشن می کنی،صدای اذان بگوش میرسد،جانمازت را پهن می کنی عطر یاس همه جا را فرا میگیرد.