فرّ جواني گرفت طفل رضيع بهار

لب ز لبن شست باز شكوفه‌ی شير خوار

باز درختان شده بارور و باردار

سرّ نهان هرچه داشت كرد عيان روزگار

تو گویی امروز شد سّر خدا آشكار

فصل بهاري گذشت، باد اياري وزيد

فواكه رنگ رنگ ز هر شجر شد پديد

بنفش و زرد و كبود، سياه و سرخ و سپيد

ز حسرت بي‌بري خاك به سر ريخت بيد

ز داغ دست تهي نار به خود زد چنار

باز شده بوستان رشگ بهشت برين

صورت هستي گرفت لطيفه‌ي ماء و طين

به صورت گونه‌گون آمده ماء معين

فستق و بادام و جوز، فندق و زيتون و تين

ترنج و نارنج و به ، آبي و سيب و انار

چو ديد دهقان كه تير تيغ به آفاق زد

نار به شش كاخ ريخت شعله به نه طاق زد

خانه ز قشلاق كند، خيمه به ييلاق زد

سُخره به كُتّاب گفت، طعنه به اوراق زد.

ز شهر بربست رخت به باغ افكند بار

باغ توانگر نگر شكّر او تُنگ تُنگ

سيم و زرش گونه گون، لعل و درش رنگ رنگ

زبر جدش كيل كيل، زمرّدش سنگ سنگ

لآليش مشت مشت، دُراريش چنگ چنگ

خزائنش كوه كوه، جواهرش بار بار

باغ پس فرودين به اردي اولاد داد

پس آن گه ارديبهشت به دست خرداد داد

پس مه خردادشان به تير و مرداد داد

گاه به دايه سپره، گاه به استاد داد

تا همه اطفال باغ شدند كامل عيار

شكوفه در نو بهار چون به‌درآورد شاخ

كنون شكوفه بريخت چو ثمر آورد شاخ

بر اثر يك دگر بار و بر آورد شاخ

دانه برآورد بيخ، بيخ برآورد شاخ

شاخ برآورد برگ، برگ برآورد بار

طارم پيچان تاك، سپهر آيين بود

خوشه‌ي انگور او، سهيل و پروين بود

به شاخ نيلوفري، دسته‌ي نسرين بود

يا به كف شيخ شهر، سبحه‌ي سيمين بود

يا به گلوي عجوز عقد دُر شاه وار

دیده چه کار آیدم اگر نجوید لقا

لب به چه کار آیدم اگر نگوید ثنا

تن به چه کار آیدم اگر نباشد فنا

سر به چه کار آیدم اگر نباشد فدا

جان به چه کار آیدم اگر نسازم نثار